یکی از چالشهای بنیادی نظام آموزش عالی در ایران، همخوانی ضعیف آن با نیازهای بومی جامعه است. از پیامدهای این وضعیت، فاصله یا شکاف میان پژوهشهای دانشگاهی، بهویژه پایاننامهها، با نیازهای جامعه است. این شکاف را میتوان بهروشنی در عدم استفاده از یافتهها و نتایج پژوهشها در زمینههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و مانند آنها مشاهده کرد. در طول چند دهه اخیر که آموزش عالی در ایران رو به گسترش بوده است، انتقادها و واکنشهای بسیاری در این مورد از سوی اندیشمندان از یکسو و نیز کارفرمایان صنایع و اقتصاد از سوی دیگر مطرح شده است. گسترش کمی دانشگاهها و افزایش پذیرش دانشجو در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری باعث شده است تا ظرفیت و توانایی استادان، بیشتر صرف آموزش گردد. در مقابل، عرصه پژوهش شاهد دوبارهکاریهای بسیار بوده است که دلیل عمده آن، عدم توانایی دانشجویان و یا استادان راهنما در یافتن مسأله پژوهش در حوزههای موضوعی مورد نیاز جامعه است. بارها شاهد آن بودهایم که دانشجویان دچار نوعی سرگشتگی در یافتن مسأله مناسب برای تحقیق بودهاند و نتوانستهاند موردی را بیابند که ارزش کاربردی برای پژوهش داشته باشد. دکتر محمدحسین دیانی در سرمقاله خود در فصلنامه کتابداری و اطلاعرسانی به این نکته مهم اشاره دارد که جامعه دانشگاهی بهجای توانایی در "مسألهیابی"، دچار "مسألهسازی" شده است.1 دلیل این امر را میتوان دور شدن برنامههای درسی از نیازهای بومی و رویکرد نظام آموزشی به نیازهای بومی دانست که خود متأثر از عوامل گوناگون است. نکته قابل تأمل آنکه، بیشتر دانشجویان، پس از فراغت از تحصیل و جذب بازار کار شدن، بهندرت دستاندرکار استفاده از دستاوردهای پایاننامه خود در محیط کاری میشوند. این وضعیت نیز یک انقطاع میان نظام آموزش عالی، پژوهش و جامعه بهشمار میرود.